مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

این مدت

مانی جونم یه چند روزی هست که به وبت سر نزدم از بیماریت بگم روز یکشنبه ٧ اسفند بردیمت متخصص خودت و گفت که سرما نخوردی و اسم مریضیت "رزه اویدا" یه همچین چیزیه دکتر گفت این بیماری با تب خیلی شدید که حتی باعث تشنج هم میشه همراهه سه روز تب و سه روز جوش ریختن بیرون دارویی جز تب بر واسه تب نداره و چون چشمت هم اشک میومد یه پماد استریل داد البته دکتر گفت که احتمال اسهال هم هست که خوشبختانه تو نشدی گفت تا سه روز که جوش میریزی حمام نکنی خدا رو شکر همه چی به خیر گذشت دیروز واسه اولین بار دست زدی و من خیلی خوشحال شدم این روزاخیلی بلا شدی وای همچین میرقصی که نگو بای بای هم میکنی راستی مامان رابطهء پات با شیر خوردنت چیه که موقع ...
11 اسفند 1390

نه ماهگی

مانی جونم عزیز دلم امروز نه ماهه شدی خیلی خوشحالم و خوشبختم که تو رو دارم هیچ وقت فکر نمیکردم چیزی تو دنیا باشه و بتونه اینقد منو خوشحال کنه خدا رو شکر که سالم هستی یه چیزایی هست که بهترین حس دنیا رو بهم میده اما اصلا نمیشه وصفش کرد بوی تنت نفسای گرمت که بوی شیر میده صدای قلبت که وقتی سرم رو روسینه ات میذارم قلقلکت میاد و کلی میخندی اداهات سر تکون دادنت وقتی صدای موسیقی میاد آواز خوندنت موش شدنت ماما و بابا گفتنت جیغ زدنت گریه کردنت قهقهه هات که یه دنیائه آروم بازی کردنت وای هم چیت ممکنه وقتی اینا رو میخونی برات معمولی باشه اما واسه من و بابات یعنی زندگی لذت دنیا رو میبریم شاید یه چیزایی تو زندگی ...
8 اسفند 1390

چشم خوردی

مانی جونم دیشب بردیمت دکتر متخصص که اون ساعت نبود و پزشک عمومی دیدت معاینه ات کرد تو هم خیلی آروم تو بغل من بودی من کلی سوال پرسیدم و دکتر هم جواب داد بعد گفت چه بچهء آرومی اصلا اعتراض نمیکنه و بعد رو کرد به بابات و گفت به خودت رفته شربت دیفن داد و یه قطره واسه چشمت آخر شب که شربتو بهت دادم کلی بالا آوردی و اونم بد جور بابات کلی ترسید و رفت تو اتاقو یه دعوای مفصل هم بینمون سر گرفت مامانیت اومد پایین و نصیحتمون کرد به هر حال ما ترسیده بودیم و نمیدونستیم چه کار کنیم واسه همین دعوا کردیم شب تا صبح هم تب داشتی اما هیچ علائمی از بیماری نداری کاشف به عمل اومد که چش خوردی الهی همیشه سلامت باشی دوست داریم تو دنیای ما هستی ...
4 اسفند 1390

تب

مانی جونم از دیروز تب داری دیروز تبت ١/٣٨ بود خیلی ترسیده بودم زودی واست شیاف استامینوفن گذاشتم شب بابات رفت قطره گرفت و تند تند بهت دادم همه میگن از دندونته اما من فکر کنم سرما خوردی آخه از چشمت هم اشک میاد قراره بیدار شدی ببریمت دکتر خدا کنه چیزی نباشه دوست دارم
3 اسفند 1390

قربون دندونات

مانی جونم دیشب دیدم که دندون دومت هم جوونه زده پایین سمت چپ خیلی خوشحال شدم به باباتم گفتم و اونم قربون صدقه ات رفت اما امروز دیدم که دندون بالا سمت راستت هم در اومده وای که چه حس خوبیه الهی فدات شم کوچولوی مامان خیلی آرووم و صبوری این روزا خیلی دلبری میکنی وقتی موش میشی بابات حسابی کی ف میکنه تو موش میشی و بابات هم هی میگه جوووووووونم جوووونم میگه حاضرم تمام روز بشینم و این کارشو نگاه کنم الهی فدات شم تمام زندگیمون
1 اسفند 1390

هفت ماهگی

مانی جونم امروز هفت ماهت رو تموم کردی مبارکت باشه پسرم این ماه خوب رشد نکردی وزنت:١٠٠/٨ قدت:٥/٦٨ دور سرت:٤٤ این روزا نه خوب غذا میخوری نه شیر مامان تصمیم گرفته یه وعده شیر خشک بهت بده بعد از تحقیقات در مورد مارک شیر خشک شروع میکنم دوست دارم کوچولو بــــــــــــــــــــــــــــوووووووووووووووووووووووووووووووس
8 دی 1390

پیخ پیخ

عزیز دلم دیروز با بابات بردیمت واسه پیخ پیخ. الهی قربونت برم که اصلا طاقت گریه هاتو ندارم و به زور خودمو نگه داشتم.بابات که میگفت حالم داره بد میشه و  رفت بیرون از کلینیک اما من دائم گوشم رو تیز میکردم که ببینم زیاد گریه میکنی؟ یه مامان دیگه هم اونجا بود و منو دل داری میداد اما نی نی خودش ٥٠ روزه بود. کمتر از ١٠ دقیقه طول کشید و منو صدا کردن و تو رو دادن بغلم الهی قربونت برم که دماغت اومده بود و داشت میرفت تو دهنت. تو راه همچین یقهء مانتومو گرفته بودی که انگار میخوام فرار کنم. از اونجا هم رفتیم خونهء مامانیم آخه واسه یه کاری باید با دایی اینا و مامانی میرفتیم محضر واسه همین بابات ما رو گذاشت اونجا. شیرتو ریختم تو شیشه و کلی ...
7 تير 1390